جدول جو
جدول جو

معنی تمنا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تمنا کردن
(اِ کَ دَ)
خواهش کردن و آرزو کردن. (ناظم الاطباء) :
بر پایۀ علمی آی خوش خوش
بر خیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
بدگوهر لئیم ظفر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد. (کلیله و دمنه چ قریب چ 6 ص 82).
رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم گریغ از تو.
خاقانی.
تمنا می کنم هر شب که چون یابم وصال تو
از این خوشتر تمنایی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
چون هم نفسی کنم تمنا
بر آینه چشم برگمارم.
خاقانی.
دولت دنیا که تمنا کند
با که وفا کرد که با ما کند.
نظامی.
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند
تا کودکان در پی روند این پیر دردآشام را.
سعدی.
سعدی بقدر خویش تمنای وصل کن
سیمرغ ما چه لایق زاغ آشیان تست.
سعدی.
یکی پیش شوریده حالی نوشت
که دوزخ تمنا کنی یا بهشت.
سعدی (بوستان).
تمنا کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز.
سعدی (بوستان).
ملک را گفت درویش استوار آمد گفت از من تمنا بکن گفت آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. (کلیات چ فروغی ص 46).
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
حافظ.
برتو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی.
حافظ.
مردم از عشق، مراد دو جهان می جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می کرد.
صائب (از آنندراج).
هرچه میخواهد دلم زین در تمنا می کنم
خاطرم جمع است میدانم که صاحبخانه کیست.
مختار بیک اسیری (ایضاً).
توان چو اره تمنای دست بوسش کرد
اگر چو گرد براو بود دو سر ما را.
سیفی (ایضاً).
رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تمنا کردن
آرزو کردن، خواهش کردن التماس کردن
تصویری از تمنا کردن
تصویر تمنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تمنا کردن
آرزو کردن، آرزومند بودن، متمنی بودن، التماس کردن، خواهش کردن، درخواست کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
تصور کردن، پنداشتن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ گِ رِ تَ)
آرزو کردن. تمناکردن. خواهش کردن. طلب حصول چیزی کردن:
چون جان بخدمت است تن ار نیست گو مباش
دل مهره یافت مار تمنی چرا کند.
خاقانی.
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن درآورم.
خاقانی.
و رجوع به تمنی و تمنا و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ دَ)
به اصطلاح شعرا مکرر بستن مضمون خود بود و اگر از غیری باشد دزدی یا ابتذال است و این از آن جهت است که گویا مهر خود می کند. (بهار عجم) (آنندراج) :
هیچ فرقی در میان رخش گلگون تو نیست
این همان معنی بود گویا که تمغا کرده اند.
اشرف (ازبهار عجم) (آنندراج).
رجوع به تمغا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمام کردن
تصویر تمام کردن
به پایان بردن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن انگاشتن، پنداشتن توهم کردن: تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی ک (مثنوی)، شک کردن تردید کردن: در هستی خدای گروهی گمان کنند وندر سخاوت تو نکردست کس گمان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتمان کردن
تصویر کتمان کردن
پنهان کردن نهان داشتن: (آنگه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی و این کتمان نکردندی) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمناک کردن
تصویر غمناک کردن
اندوهگین کردن غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا کردن
تصویر تبرا کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتا کردن
تصویر تاتا کردن
در زبان شیرخوارگان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشا کردن
تصویر تماشا کردن
نگریستن و تمتع بردن از نگریستن، نظاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز کردن
تصویر تمیز کردن
فرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمناکردن
تصویر تمناکردن
یوبهیدن خواستار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسک کردن
تصویر تمسک کردن
دستاویز ساختن چنگ در زدندستاویز ساختن تشبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازیها و تفریحات گوناگون مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلا کردن
تصویر تقلا کردن
کوشیدن کوشیدن سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
آشنا کردن کسی بدیگری. معرفی کردن کسی را بدیگری آشنا ساختن، نزدیک کردن کارد و شمشیر و مانند آن بچیزی نه بدان حد که برد: خنجر را بگلو او آشنا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد کردن
تصویر تمرد کردن
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
((~. کَ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
خیال کردن، حدس زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
دستینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
Autograph, Sign
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
Acquaint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توانا کردن
تصویر توانا کردن
Empower
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تمام کردن
تصویر تمام کردن
Finish, Terminate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تماشا کردن
تصویر تماشا کردن
Watch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
Hunch, Presume, Speculate, Surmise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گمان کردن
تصویر گمان کردن
pressentir, presumir, especular, supor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
знакомить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از امضا کردن
تصویر امضا کردن
ставить автограф , подписывать
دیکشنری فارسی به روسی